خواهرم ازدواج کرده حدوده ۱۷ ۱۸ ساله
هرررر مراسمی میشه اخرش رو به دعوا ختم میکنه
هرررر مسافرتی میکنیم توش دعوا هست
دعوای شدید
عربده هایی که ساختمون میخواد بریزه پایین
تو مسافرت همه آدمو نگاه میکنن
امشب شوهرش داشت حرف میزد این فکر کرد شوهرش رو عینک نشسته گفت پاشو شوهرش پاشد بعد دید عینک رو لباسشه
شوهرش متوجه نشد چرا گفته بلند شود بهش گفت هاع چی شده
شروع کرد دعوا گفت مثل سگ پاچه میگیری
ما خجالت کشیدیم نمیتونستیم به شور خواهرم از بیشعوریه این نگاه کنیم
اخر یک ساعت به سکوت ادامه پیدا کرد
بعد پاشد سر بچه ش یه عربده کشید شیشه ها میخواست بشکنه
بدون خداحافظی رفت
مامانم این همه تدارک دید زحمت کشید از ۸ صبح با ذوق داش درست میکرد
اولین بار نیست
یعنی تقریبا نود درصد مراسم ها و مسافرت هامون که متاسفانه باهمه اینطوری میشه
دلم میخواد قلبم همونجا وایسته و بمیرم
واقعا حالم بد میشه
الانم فقط بغض دارمو و میخوام ساعت ها به حال بچه شو و خودمون گریه کنم