سلام،دوستان من وقتی با شوهرم نامزد بودم تقریبا اخرای ۹۹ پدرم به هر دلیلی که اون قدری هم مهم نبود 😬با مادرش و برادرش که عمو منه قهر کرد .بعد مدتی که عروسی من بود همگی ۵ تا عمه هامو ،۲ تا عمو هامو و مادر بزرگم نیومدن عروسی من ،ما باورمون نمیشد که بخاطر مسئله ای به این کوچیکی رو بزرگ کنن و عروسی نیان حالا،تا الان بابام با همشون قطع رابطه کرده ،هر کاری میکنیم نمیره دوست بشه میگه من یه دختر داشتم نباید سر مسئله ای به این کوچیکی عروسیشو خراب میکنین در صورتی که من ناراحتی به دل ندارم و برام مهم نیست اگه بابام بره باهاشون دوست بشه به هر حال که خانوادش آن، تو دلم میگم چقدر مادر بزرگم سنگ دله که تونست عروسی نوه اش نیاد هیچ ،الان بچم ۷ ماهشه حتی نوه اش رو ندیده البته از اول از بابام که پسر اولش بود زیاد خوشش نمیآمد و من و دو تا داداشامو مثل اون یکی نوه هاش دوست نداشت ، ولی خدایی بابام خیلی جور خانوادش رو کشیده اما یکم زبانش تنده و مادرم بشدت بهشون احترام میذاره و حتی قبل عروسی من قایمکی بدون اجازه پدرم رفت خونه مادربزرگم،که اگه پدرم میدونست خیلی بد میشد،حالا من و مادرم خیلی عذاب وجدان داریم که چرا نمیتونیم اینارو آشتی بدیم . پیشنهاداتتون رو پیشنوم؟
میگم بنظرتون من و پسرم. شوهرم با شیرینی بریم خونشون و دلشو بدست بیاریم ،البته پدر من کوچیکه باید بره با مادرش دوست بشه نمیشه که مادربزرگم بزرگتره بیاد باهاش دوست بشه ، من میگم برم با عمه کوچیکم حرف بزنم بیاد بابام رو راضی که بره با مادربزرگم دوست بشه چون با اون رودروایسی داره به حرف ما گوش نمیده
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
حالا بدی تین ماجرا اینه بابام تو عروسیم کارت دعوت نمیخواست بده به فامیلاشون، مادرم بزور و بلا راضی کرد تا کارت دعوت بهشون بده ،بعد که نیومدن کلی غذا موند اضافه و دل بابام خیلی شکست
بنظر من همچین خانواده هایی همون بهتر که هیچوقت باهاشون در ارتباط نباشه پدرت حتماً توی عروسی تو خیلی ...
نمیدونم آخه تو این دو روز دنیا واقعا ارزش نداره این همه قهر طولانی ،اما نمیدونم چطور مادر بزرگم دلش برا ما تنگ نشده،با اینکه زیاد هم خوش اخلاق نبود اما من دلم تنگ شده
گاهی وقتها تنها بودن خیلی بهتر از خانواده ی بد داشتنه اونا سر هرررر چی هم که ناراحت شده بودن ...
آره بخدا به خر کی میگم حق به پدر میده اما آخه تا کی مگه آد با مادرش میتونه تا آخر عمر قهر کنه، به این ماجرا ها همش اتفاقات بد میفته برامون میگم شاید نفرینش پشت سرمونه
قشنگ یادمه بچه که بودم ،مادر بزرگم انقد بداخلاق بود که نگو حتی مادرمو کتک هم زده کلی حرف و فحش و بابامو یاد میداد میآمد سراغ مامانم اصلا یخ وضعی ها اصلا قابل تعریف نیست اونوقت مادرم با تمام بی پولی پدرم ،همش به فکر اونا بود ،حتی یادمه بابام دستش خالی بود مامانم عیدی های خودشو میبرد برا عمه هام
گاهی اصلا حرصم میگیره از چرخش این روزگار لعنتی ،حتی انقد از رفتارشون متنفرم اما باز نمیدونم چرا دلم میخواد اشتیشون بدم ،آخه پدرش یا همون پدربزرگم فوت شد بابام مثل غریبه فقط مسجد ختم رفتو مستقیم اومد خونه . اون روز شنیدم مادربزرگم مریضه ،میگم یه وقت نمیره