پارسال رفتم خونه مامانم نبود
از داداشم پرسیدم کجاست گفت بیرونه دم در اغای فلانی اومده (خودش بود )
همینکه اسمش اومد روحم ریخت رفتم اروم لای در نگاه کردم مامانم جلو نشسته بود و اغاهه کاملا روش طرف مامانم بود تا نیمساعت حرف میزدن
از مامانم پرسیدم کی بود چرا صحبت میکردین
توضبخ داد درمورد خالت بود پ و اینا دعوا شده بود
بعدش یهو شزو کرد چرا ازم میپرسی بتوچه ربطی دارع اصلا چرا بهم شک داری
واقعا شک نداشتم تا وقتی همهچیو توضیح داد چون من از مامانم بپرسم غذا چیه میگه بتوچه
همهچیو میگه بهت ربطی نداره
اینو توضیح داد کامل بعدش دعوا کرد وای
تازه امروز ی چت تو اینستاش دیدم براتون شات میذارم