بچه ها ماخونه خواهرشوهر دعوت بودیم برادرشوهرم نیومد ولی جاریم بابچه هاش اومد برگشتنی پسر خواهرشوهر درواقع هم پسر برادر خودجاریم میشه میخواست برسوندشون راضی نشد سمج شد که شوهرم ماشین بگیربرامون زشته همش بااینا بریم باورکنید یکساعت معطل شده بودیم توخیابون نصف شب بود ماشین گیرمون نمی اومد همه دامادا ماشین داشتن ولی هرچه اصرار کردن سوارشین خودمون میبریمتون این جاری گفت نه علیرضا ماشین میگیره برامون منم بچه توبغل یکساعت تودستم بی قراری میکرد این بیشعور هم ولکن نبود منم تواونجمع نتونستم به شوهرم چیزی بگم زیر ذربین بودم بخدا الان هی خودخوری میکنم چرا شوهرم توجه کرد این همه حرصم داد چی بهش بگم دفعه بعد اینقدر مطیع این خانوم نشه