بچه ها اول از همه من عقدم شوهرم قبلا شهر دیگ زندکی می کرد الان شهر من اومدن برا زندگی بعد خواهرش یه دستگاه پرس داشت که اون فروخت از این دستگاه که نگین ها رارو لباس پرس می کنن از اونا بعد این شوهرم دیشب زنگ زد دیدم الکی خودش با من میگیرع که اره تو کاکائو می خوری چرا چاق نمیشی یا اون قرص ها را می خوری جاق نمیشی گفتم که برام ضرر داره معده ام درد می کنه وقتی می خورمش گف که اره افسانه می خوره اینقدر چاق شده این افسانه زن پسر داییشه .خلاصه از این گذشتم بعدش من گفتم میری مشهد (اسم شهر مستعار)گف اره گفتم جرا میری گفت میرم برا همون دستگاه پرس البته من اینجوری شنیدم نمیدونم اون چی گفت برا جی میرم گفتم چرا برا دستگاه پرس میری گفت چی گفتم مگه نگفتی برا دستگاه پرس میرم گفت کی گفتم دستگاه پرس چیه گفتم همبن که نگین های لباس میرنن مال خواهرت گفت یعنی چب من کی گفتم گفتم من اشتباهی فهمیدم حالا چرا میری مشهد گف که نه تو چی میگی دستگاه پرس جیع من کی گفنم تا نزدیک ۱۰ بار اینجوری می گفت دستگاه پرس چیه و فلان اخرش اعصبانی شدم گفتم اینقدر برات توضیح میدم هنوز میگی دستگاه پرس چیه و فلان گفت که ۱۰ روز بگذره من فک می کنم تو چرا این حرف دستگاه پرس اوردی ویط گفتم خب من اشتباهی شنیدم جرم که نکردم گناه که نکردم گفت او اونجورری برا من فاز می گیری گفنم فاز نمی گیرم ۱۰ بار توضیح دادم دیگ چی گفت ها دیگ چی بعد گفت باش خدا حافظ گفت وقتت نمی گیرم خدا حافظ دوباره زنگ زد گفت چی گفتی وقتی گفتم خدا حافظ گفتم وقتت نمی گیرم خدا حافظ بقیه اش بگممممم