سلام من یه دختر پونزده ساله ام که از سیزده سالگی تو نینی سایت بودم ولی اکانت نداشتم ...
امشب دلم خیلی گرفته میخوام درباره زندگیم بگم
بکوشیم تند بگو
لایک
بگو عزیزم منم یه دختر ۱۶سالم بگو
بفرما
کوشولو بوگو عزیزم
من نورا ام (اسم فیکم)
از وقتی که یادمه بابام همیشه درحال دعوا بوده
به عنوان یک دختر که خیلی حساسه ، هرموقع خاطراتشو مرور میکنه چیز قشنگی نمیبینه
وقتی بچه بودم خواهرم (که ۹ سال ازم بزرگتره) منو نشوند و برام تعریف کرد که ما تورو نمیخواستیم وقتی مامان بابا فهمیدن رفتن یه شهر دیگه که تورو بندازن ولی مامان بزرگ نذاشت
تو سن خیلی داغون شدم بچه بودم ولی کوچیک ترین اتفاقی میوفتاد میگفتم چون منو نمیخوان
الان پونزده سالمه و از نه یا ده سالگی دچار وسواس شدم و از همیشه تو دکتر بودیم تا من خوب شم ولی هیچوقت فایده نداشت این اواخر بهتر شدم ولی هنوزم هست
عام من بابام خیلی عجیب بود به طور اتفاقی فهمیدم بابام تاحالا خیلی خیانت کرده اینا ولی بم نمیگفتن که ازش بدم نیادتا چندبار خودم فهمیدم به مامانم گفتم ولی هیچوقت شرمنده نبود و دعوا میکرد که دلم خواست
بابای من محدودیت های جالبی ام داره مثلا انگشتر نپوش ، لاک نزن ،پنجره باز نباشه ، تنها بیرون نرو ، با دوستات در ارتباط نباش ، شمارتو به کسی نده حتی برای کلاس های درسیم ...
من الان دهمم و تجربی ام ولی تجربی نیاوردم شبانه رفتم و تنها دلیلشم این بود که شاید اینجوری بتونم برم شهر دیگه و یکم راحت شم ولی از شدت داغونیم نمیتونم درس بخونم
من خیلی کارای اشتباهی انجام دادم که خیلی پشیمونم داغونم کرد و حتی با فکر کردن ازش حالم از خودم بهم میخوره ...
من خیلی لوسم و چون زیاد توجه از خانواده نمیدیدم سمت کشیده شدم اولاش تا یکی یچی میگفت باور میکردم و دست به کارایی زدم که کاش فقط حافظم پاک شه یادم بره
هیچوقت دوستی نداشتم چون نمیتونستم باهاشون بیرون برم یا رفت و امد کنم همیشه تا اخر سال بودن دیگه واسه همین خیلی تنهامم ...
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
