داستان تعاریفی هست که ما از اطرافمون ساختیم
مثلا من موز رو قرمز میبینم و به رنگ قرمز میگم «زرد»
اینجوری گل آفتاب گردون رو هم قرمز میبینم ولی واسه من اسمش زرد تعریف شده
ولی شما اینارو سبز میبینی و بهش میگی «زرد»
اینطوری سلیقه آدما یه شکله ولی هر کی یه تعریف از رنگ ها براش شکل گرفته و رنگارو متفاوت از هم میبینن ، بخاطر همین سلیقه هاشون فرق داره
یا حسی که انسان نسبت به جرم بدن خودش داره ، یه قسمت از مغز هست که مسئول همین کاره و اگه دچار آسیب بشه آدم حس میکنه وزن نداره و احساس سبکی میکنه ، چیزی شبیه به عرفان
حس ما به زمین ، حس ما به جاذبه ، حسمون به دما ، به طعم ها و... اینا همینطوری تعریف شدن
پ.ن : اینا تئوری چرت و پرتی هستن که فی البداهه ساختمش ، البته به جز اون قسمت که مربوط به مغز بود