بچه ها من عقدم اکثرن میدونین دیگ بهدش شوهر شهر دیگ بودن الان یک ماهی میشه اومدن برا زندگی شهر من بعد تو این یک ماه اصلا دعوتم نکردن حتی یه تعرف ما رسم داریم عروس هر هفته دعوت کنیم بعدش خلاصه امروز رفتیم دادگاه کار داشتیم من و شوهرم اینم اومد الکییی ما هر جا بریم میاد نمیزاره دو دقیقه تنها باشیم یعنی هر جا بریم اون هست حتی اگه بانک بریم من کار داشته باشم اون میاد حتی داخل بانک میاد حتی اگه فرم پر کنم کنارم وایستاده خداااا چیکار کنم من
بعد امروز رفتیم دادگاه و اومدیم شوهرم دلش می خواست من ببره خونه شون ولی مادرش راضی نبود
خواهر شوهرم می خواد انگشتر بگیره شوهرم گف همین جوری که نگین باهامونه بریم بازار انگشتر بگیریم برا خواهرم مادر شوهرم گف نه مادرش خونه نیس و فلان خیلی ناراحت شدم شوهرمم فهمید ولی خب بیچاره کاری نمیتونه بکنه فعلا بعدشم نگید بگو به شوهرت نیارتش که نمیتونم بگم چون دعواا می کنیم بچه هاااا خستههه شدم لعنت به مادر شوهر داشتن