فکر میکنن یکی کنارشون باشه
مرگ سراغشون نمیاد
مامان بزرگ و اقاجون من
هر دو خیلی مومن و خداترس و نماز شب خون بودن
ولی قشنگ یادمه اقاجونم یه جوری ترس از مرگ داشت که اصلا باورکردنی نبود
حتی نمیخوابید از نگرانی اینکه لحظه خاب هر کس بره سراغ کارش و ایشون تنها بمونه….
دیگه شما تا اخرش فکر کن!
اخرم توی بیمارستان
وقتی از دنیا رفت که کسی کنارش نبود فکر کنم حدود ۱۵ دقیقه داییم رفته بود براش دارو بگیره…