سی دوسال از خدا عمر گرفتم توخونواده ای بزرگ شدم پرجمعیت که حسرت کوچکترین چیزی به دلم بود کمترین محبت از مادر خواهر هرروز توخونه فقط شاهد دعوا واسترس جوری که حتی الان یادم نمیاد خاطره خوبی ازشون داشته باشم کارشون فقط تحقیر وفحش دعوا بود پدرم هم جرات نداشت چیزی بگه یعنی همرو به حال خودشون رها کرده بودده ساله ازدواج کردم به امید اینکه دیگه راحت شم ولی شوهرم متاسفانه بی مسولیت فقط بلده تحقیرم کنه ازناچاری وبی پولی سرکار میرم ده ساعت سرکارم میام استراحت کنم بازم تحقیراش شروع میشه دیگه خسته شدم از دنیا بعضی وقتا میگم کاش دیگه زنده نباشم به چی این دنیا دل خوش کنم چیزی که درست نمیشهه واسم دعا کنید دیگه بریدم
تا یه لباس رنگی نپوشی نمیفهمی که مشکی زیادم بهت نمیاد! تا کارما زنگ خونَتو نزنه به خودت نمیای! تا قلبت نشکنه مغزت کار نمیکنه! تا از دستت نره ارزشش رو نمیفهمی! تا دوستاتو نشناسی دو دستی به خانوادت نمیچسبی! ما آدمای نرسیدن یا نفهمیدن و درک نکردن نیستیم! فقط مشکل اینه که دیر به خودمون میایم. مهم نیست چند سالته؛ اگه اینارو درک کردی تو این زندِگیو بردی
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.