خواهرشوهرم عصری کار واسش پیش اومد دخترشو گذاشته پیش من(سه سال و نیمشه)
وای که الان قشنگ مادرا رو درک میکنم🥲
خونه ک انگار بمب ترکیدهههه
برنامه کودک باهاش دیدم خاله بازی کردم میخواستم شام درست کنم ازش غافل شدم رفته بود سراغ گواشام خودشو و سرامیکارو رنگ امیزی کرد مجبور شدم ببرمش حموم🥴دوباره بعد غذا خودشو کثیف کرد مجبور شدم باز لباسشو عوض کنم
همسرم که اومد اولش خوب بود باهاش بازی کرد یدفعه جنی شدجیغغ میزد نیا پیش زنداییم بعدشم ی ساعت گریه 😦🤦🏻♀️😫
باز گیر داد بیان باهم نقاشی بکشیم
بعدش گف خوابم میاد فقطم باید ت بغلت بخوابم یه پنج مینه خوابیده یکم آرامش گرفتم🥵
ینی من غلط بکنم ت خیالاتمم به بچه فک کنم
یه نصف روز از دست این نیم وجبی آسایش نداشتم🥲