چند روز پیش توی توییتر یه توییت دیدم که توش یکی از متن های علی سلطانی را نوشته بود که این بود:
_کجایی؟
+دلم یه اتاق سرد و آبی میخواد
_این چه وضعیه ما توش گیر کردیم؟🥲
+یه پیرمرد بود جلوی دانشگامون کتابای قدیمی و بی مجوز میفروخت،تابستونا بعد از کلاس که هوا رو به تاریک شدن میرفت،میرفتم پیشش حرف میزدم.
_خب؟
+میگفت واسه اینکه هیچ وقت زندگیت از حالت نرمال خارج نشه یه کاری کن....
_چیکار ؟
+از اتفاقای خوب توی زندگیت ذوق زده نشو با اتفاقای بد توی زندگیتم بهم نریز🙂
_ریختی؟
+دم نکشیده هنوز ☕
_به هم ریختی؟
+اون موقع ها عاشق یه دختر مو بلنده چشم درشت بداخلاق بودم تو دانشگامون که هر وقت میدیدمش یاد شعر شاملو می افتادم 🙂
_کدوم شعرش؟
+همون که میگه طرف ما شب نیست،چخماق ها کنار فتیله بی طاقت اند🚶
_بی طاقت بودی؟
+آره ولی هیچ وقت این بی طاقتی را نگفتم بهش (:
_چرا؟
+میدونی من اینجوری ام که روزی صد دفه باید قربون صدقه اش میرفتم.....غرورمو میشکستم......ذوق میکردم برای داشتنش🙃
_اینکه بد نیست
+چرا بده..... طرف اگه ببینه تو داری از خودت میگذری اونم از تو میگذره 😇
_عشق چیز خرد سوزیه.....واسه اینکه حفظش کنی باید با حساب کتاب رفتار کنی.....تو قیافه باشی،طرف سخت میفهمه بابا یارو جلو تو از غرورش زده چون دوست داره،حالا که فهمیدی چرا اذیتش میکنی؟😅
+حساب کتاب؟میخوام نباشه این رابطه،با این همه آدم تو زندگیت با حساب کتاب رفتار میکنی اگه با آدمی که هوشتو برده ام اینجوری باشی که دیگه اسمش عشق نیست که، اسمش بازیه، داری واسش نقش بازی میکنی،پس آدم کجا خودش باشه؟عقل و عشق با هم نمیشه.....بخدا که نمیشه🚶
_سخت نبود هیچ وقت حرفتو بهش نگفتی؟
+اگه میگفتم سخت تر نمیشد؟🙄
_این چه حالیه ما توش گیر کردیم؟
+دلم یه اتاق سرد و آبی میخواد!(:
_هر وقت دم کشید دو استکان بریز بیا تو بالکن..... ستاره های امشب یه حالی آن✨
#علی سلطانی