دوستان کسی هست که تمامه خواب هاش صادقانه باشه و عیناً همون خواب خیلی سریع توواقعیت تعبیر بشه ،و از امواتش پیام بگیره،اگه کسی هست لطفاً بگه تا تجربیاتمونو برای هم بازگو کنیم و از آگاهی هم اطلاع پیدا کنیم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من از اموات خبری نشنیدم اما خواب های صادقه خیلی دیدم وقتی خواب میدیدم تمام تنم میلرزید و میترسیدم ...
آره درکت میکنم خیلی سخته من بهم خبر مرگ میدن و عیناً اون آدم طی کمتر ازیکهفته یا ده روز فوت میشه خوابهایه اموات و پیامهاشون و احتضار اموات و حتی خوابهای صادقانه آدم های این دنیا مثلاً با خانواده عموم یه یکسالی رابطه نداشتیم دوتا دختر عمو دارم خواب دیدم کوچیکه که سنش کم هم بود نسبت به خواهر بزرگترش دیدم ازدواج کرده و خبر ازدواجشو تو مراسم عزایه مادربزرگم به من میگن که عیناً ده روز بعدش تو مراسم فوت مادربزرگم بهم گفتن مو به مو کلمه به کلمه خوابی که دیدم ،اینا خوابهای صادقانه هستن کسی تجربه داره
میشه یکیشو بهم بگی فقط دارم دعا میکنم یکی مثل خودم پیدا بشه که بتونیم تجربه هامونو بچینیم کنار هم تا ...
مامانم قبل فوتش خواب دید ک داییم اومد چادر مامانم رو برداشت گوشیش رو هم خاموش کرد با خودش برد مامانم ۱۰ روز بود همش نگران ما بود ما سعی میکردیم با جمله خواب زن چپه ارومش کنیم ولی میگفت میترسم یکی از بچهام رو ببره بدبخت بشم یا خودم رو ببره بچهام آواره بشن ۱۰ روز بعدش این اتفاق افتاد و بارها شده مامانم ب خواب من و خواهرم بابام اومده یا از طریق بقیه حرفای مهمش رو بهمون رسونده
مامانم قبل فوتش خواب دید ک داییم اومد چادر مامانم رو برداشت گوشیش رو هم خاموش کرد با خودش برد مامانم ...
آره درسته خوابای من اینجوری نیست حاوی پیام واقعیه نه چیزی که ازش تعبیر کنیم به من خبر فوت میدن اگه بخوای میتونی بری تاپیک قبلیهامو بخونی به من آدم نشون میدن علنی میگن برم حلالیت بگیرم یا مثلاً من خواب دیدم مادربزرگم فوت کرده من از وقتی خوابمو دیدم دق کردم همش میگفتم خدایا این خوابم اشتباه نذر ونیاز کردم که نشه که خاک برسر شدم و عزیزترینم رفت و تیکه ای از قلبمو با خودش برد جسد یک روز سردخونه موند تا بچه هاش یعنی عمه هام عموم بیان و هماهنگی کنن برایه خاکسپاری من دل آشوبی داشتم که حالم خیلی بدشد انگار قراره یه اتفاقی بیفته شبش همه دورهم بودیم که پدربزرگم میگفت حرفی نزنین فاطمه اینجا نشسته با من داره حرف میزنه هیچکس باور نمیکرد و همه میگفتن به خاطر شوک فوت مادربزرگم پدربزرگم اینارو میگه میدونست من یه آگاهیهایی دارم همرو از اتاق بیرون کردیم با تمام وجودم سنگینی وجود روح حس میکردم به پدربزرگمم گفتم بیا منو بشون کنار مامانبزرگ سرمو بذار روشونه هاش میخوام بیشتر حسش کنم پدربزرگم گفت گریه نکن داره نگاهت میکنه داره غصه میخوره اومد منو نشوند کنارش تودلم آشوبی بود که هیچکس نمیفهمه چی میگم چون بخاطر اینکه پدربزرگم داره میبینتش یه معنی برام داشت یعنی پدربزرگم تولحظه احتضار قرار گرفته و چشم سومش باز شده همه همینجور میشن زمان احتضار همش میگفتم ایشالا توهم زده بعد میگفتم پس چرا میلرزم و سنگینی روح حس میکنم فردا صبح رفتیم برایه خاکسپاری پدربزرگم صحیح و سلامت باهامون بود تا وارد درب اصلی بهشت زهرا شدیم سه بار اسم مادربزرگمو گفت و سرشو تکیه داد به صندلی ماشین و همونجور آروم و بیصدا پرواز کرد دقیقا سر قطعه ۱۱۰ هردو عزیزمونو تویه روز تویه قبر به خاک سپردیم 😭😭😭😭😭😭😭😭😭 دوشب بعد پدربزرگم اومد به خوابم گفت باباجون من وفاطمه اول بهشت زهرا با هم قرار گذاشته بودیم 😭😭😭😭😭😭😭😭
یه تاپیکی بود برای سال ۹۴ پربازدیدم شد چند روز، من ذخیرش کردم، فوق العاده جالبه، سوالی داری حتما میتونی توش پیدا کنی، تاپیک خیییلی عجیبیه حالت دگرگون میشه