من یه شهر دیگه عروس شدم اقوام خودم چه پدری چه مادری هیچکدوم نه اومدن نه حتی یه زنگ زدن تبریک بگن(نه بخاطر دعوا و کدورت نه این که عروسیاشون نرفته باشیم اتفاقا برعکس برای همه رفته بودیم و با همه در ارتباط بودیم) خلاصه از اون قضیه یکسال گذشته تو این یه سال من داییم مرد خانوادم زنگ زدن از شمال کشور با شوهرم رفتیم جنوب کشور ختمش و کلی هم به بچه هاش لباس و اینا خریدیم و یجوری رفتار کردم انگار اصلا کدورتی نیس که نه اومدن نه زنگ زدن
حالا عمل شدم مادرم اومده چند روز پیشم ، به خاهراش گفته عمل شدم هر روز بهشون زنگ میزنه و صحبت میکنه هیچکدوم ب من زنگ نزدن احوال بپرسن ولی ناراحت نشدم چون دیگه برام تموم شدن
ولی مادرم بزور موقع تلفن میگه فلانی میخواد باهاتون حرف بزنه منم یکیشون که اوکی بود صحبت کردم احوال پرسی اینا ولی ینفر دیگه رو اصلا نمیتونستم صحبت نکردم
با من دعوا گرفت و کلی مشکلات گذشته رو پیش کشید و سرزنش و .... بعد میگه تو به من زنگ نمیزنی به بابات زنگ نمیزنی (مثلا ماهی دوبار میزنم) درصورتی که پدرم چند ماه یکبارم ب من زنگ نمیزنه یا خودش حتی زنگ نمیزنه یا زنگ بزنم زود قطع میکنه ، بخدا پدرشوهر مادرشوهرم بیشتر زنگ میزنن بهم با این که من زنگ نمیزنم بهشون
خیلی خستم دلم میخواد بمیرم خیلی دعا کردم موقع عملم بمیرم ولی ...😭