راستش شرایطمون خیلی خاص بود و خیلی پیچیده
از روز خاستگاری داداش احمقم رفت به همه گفت
از اونور زنش هی پرش میکرد
از یه طرف دیگه هم یکی دیگه دنباله خونه ی مادرشوهرش میگشت که بره یه مشت چرت و پرت بگه که بهم بزنه
باز اون زنیکه رفته بود دوستای شوهرمو پیدا کرده بود از پیج شوهرم بعد بهشون زنگ زده بود یه مشت حرفای چرت بهشون گفته بود خلاصه که عقد کردیم به سختی البته بی خبر عقد کردیم