نمیدونم اگه فقط خواستگار ردشون کن این بعدا جورای دیگه زر میزنه مادرشوهر من از روز خواستگاری دخالتاش شروع شد بعد پنج سال همچنان ادامه داره
فقط 10 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
تاریخ۱۴۰۴/۰۳/۰۲ بیبی چکم مثبت شد 🥰۱۴۰۴/۰۳/۰۳ جواب آزمایشم با بتا ۱۶۰۰ مثبت شد مامان جون نمیدونم دختری یا پسر ولی منو بابا عاشقانه دوست داریم و از حضورت خوشحالیم 😘۱۴۰۴/۳/۳۱ رفتیم سونوگرافی خدارو شکر قلبت تشکیل شده بود😍۱۴۰۴/۰۴/۱۸ واسه اولین بار صدای قلب کوچولوی شنیدم 🤩۱۴۰۴/۴/۲۳ رفتیم انتی بابا کلی ذوق کرد از دیدنت و توهم حسابی شیطنت و دلبری میکردی دستای کوچولوت تو دهنت بود و دکتر احتمال داد یه پسر ناز باشی😍۱۴۰۴/۵/۲۰ اولین ضربهات مثل نبض حس کردم عشق مامان 🥰۱۴۰۴/۰۶/۰۵ رفتیم آنومالی ماشاالله خیلی شیطونی مامانی همش داشتی میچرخیدی دوست داشتم ساعتها به صفحه مانیتور نگاه کنم و ببینمت خانم دکتر گفت یه پسر نانازی 🥰۱۴۰۴/۰۶/۱۳ اولین خریدت کردیم دوتا زیر دکمه کوچولو بابا همش میگه این خیلی برات بزرگه 🤩۱۴۰۴٫۰۷/۰۲ وقتی بابایی دستش رو شکمم بود یه لگد محکم زدی بابایی کلی خندید و ذوق کرد برات ❤️ ۱۴۰۴/۰۷/۰۳ پریشب با دیدن خون یه شوک بهم دادی مامانی اونجا احساس کردم یه تیکه از وجودمی و چقدر بهت دلبستم من گریه کردم و بابایی خیلی نگرانت بود رفتم دکتر و گفت نیم سانتی دهانه رحم باز شده و باید استراحت کنم 😢۱۴۰۴٫۰۷٫۱۵ امروز اتفاقی فهمیدیم بابایی از یه آهنگ خارجی خوشش میاد توهم خوشت میاد و هروقت اون آهنگ میذاریم کلی تکون میخوری منو باباییم دستمون میذاریم رو شکمم و دوتایی از شیطنتات کیف میکنیم ❤️۱۴۰۴٫۰۸٫۰۸ رفتیم دکتر مامانی خدارو شکر خودم شرایطم خوب شده بود توهم خواب بودی پشت کرده بودی وزنتم شده ۱۰۸۴ گرم 🥰
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
یادم مادرشوهر من گفت بزار بی شال ببینمت منم برداشتم همشون ذوق و خنده نفهمیدم اون موقع چرا انقد ذوق موهای بلند منو کردن بعد فهمیدم برای جاریم بعد عروسی فهمیدن کله اش وسطش خالی بود دیوانه ها ترسید بودن برا همون سر من ذوق کردن خخ
من با شوهرم دوست بودم همسایه بودیم چندسال دوست بودیم و اون میخواست تا اومد منو گرفت؛چند وقتی که گدشت به رسم هرسال قبل عید مامانم کلی لباس کیسه کرد که داییم ببره خیریه؛مادرشوهرم از پشت پنجره دید؛اومد دم خونمون گفت تو رو خدا همه لباسهای سارا رو ندید ببرن!!!مامانم هاج و واج مونده بود؛همونجا فهمیدیم باید جمعش کنم.
گفتم سالمم مشکلی ندارم بعد دیگ خسته شدم گفتم من بیماری ندارم ولی اگ یکم دیگ با شما رفتامد کنم قطعا ...
دمت گرم گل گفتی😉😆
دعاکنید لکنت پسرم خوب بشع خیلی اذیت میشه و خجالت میکشه😔😔دعاکنید شوهرم سر براه بشه و اعتیادش رو ترک کنه و هرچی صفاتِ بد داره درست کنه خسته شدم دیگه تحمل ندارم😭😭😭😭😭😭😭