اونهفته سه شنبه تو گروه خانمای فامیل،خواهرشوهرم که۴۵سالشه اومد گفت دورهمی بذاریم هموببینیم،برا فردا نظرتون چیه...؟!!!؟؟؟؟؟
منم گفتم یه. روز دیگه بذارید ماهم بیایم همو ببینیم دلتنگ فامیلیاییم.
بعد فرداش بعدازظهر بهم زنگ زد کجایی کی میای!!!؟
ما داریم میریم خونه بابا بزرگ دورهمی.(بابا بزرگ فوت شده)
منم گفتم خوش بگذره و سنگین جواب دادم و تمام.
ولی خیلی ناراحت شدم.چون توقعم این بود حالا که پرسیده حداقل احترام بذاره.
وگرنه طبق روال قبل همون دورهمیشون رو میگرفتن و به ما هم نمیگفتن...
پس فرداش شوهرم رفته بود خونه مادرشوهرم اینا،بهشون گفته بود نبات بهش برخورده و شما که نمیخواستین گوش کنید نظر نمیپرسیدین.
اونا هم بهونه اوردن و گفتن نه ما رفتیم تمیزکاری و فلان و بیسار...
فرداش خواهرشوهر بزرگم زنگ زده بود بهم که بیخود ناراحت شدی و خواهرم چیزی نگفته و گناهشو شستین و فلان...
منم گفتم نه تقصیر من بود که نظرمو گفتم.دورهمی خواهرانه بوده بیخود نظر دادم.اونم هی میگفت نه و اینا...هی بهونه آورد و...
خواهرشوهر ۴۵ سالمم که ازش هیچ خبری نشد کلا...
بعد الان یه هفته گذشته.
دوباره خواهر شوهر بزرگیم زنگ زده که