اول بگم شوهرم خیلی خانواده دوسته
پدر شوهر و مادرشوهر ندارم هردو فوت شدن.
از خواهر برادراشم همه ازدواج کردن دو نفرم تو خونه ی پدری هستن که سنشون بالارفته و قصد ازدواجم ندارن دیگه.
شوهرم ۱۰ روز پیش تصادف کرد بعد کارای شکایت و کلانتری و دکتر و ایناشو همش خواهرش که مجرده انجام داد. به واسطه ی همین کارا بیشتر اوقات خونه ی پدرشه. خداشاهده از وقتی تصادف کرده نتونستم درست ببینمش و حتی بچه هام هی سراغ باباشونو میگیرن. مثلا کارای اداریشون که تموم میشه بعدش میره خونه پدرش میخوابه یا شام و ناهار میخوره ، مثلا نمیاد خونه ی خودش. همش اونجاست این چندوقت. بعد از وقتیم میره خونه پدرش اخلاقش عوض شده. با من کل کل میکنه سر چیزای الکی . تو تاپیک قبل گفتم سر دخترام شپش افتاده ،مثلا اونشب داشتیم درمورد درمان شپش حرف میزدیم بعد همش میگف خواهرم گفته فلان کارو بکن ، یا خواهرم گفته به زنت بگو به سر بچه ها کرم و ماسک مو نزنه و اصلا چیزایی میگفت که ربطی به شپش نداشن. منم گفتم اینا که خواهرات میگن اصلا ربطی به شپش نداره و بحث بالا گرفت بعد بهم گفت تو برو شپشاتو جمع کن. منم از اون شب باهاش حرف نزدم چون قبلشم خیلی تو حرفاش خیلی بهم بی احترامی کرده بود . بعدش الان ۳ روز میگذره اصن نمیاد از دلم دربیاره. همشم خونه ی پدرشه. حتی الانم اونجاست. بعد من ۱ ساعت پیش بهش زنگ زدم جلو خواهراش بود . بهش گفتم چرا نمیای خونه انگار اونجا بهت خوش میگذره بعد گفت اره وقته خواهرام پشتمن انگار یه ارتش پشتمه.
بخدا دلم میخواد الان بگیرم پارش کنم.
من با این رفتاراش چکار کنم ؟؟
البته بگم وقتی با منه خوبه اما یکم که باهاشون جفت میشه اصن انگار نه زنی وجود داره نه بچه ای