راجب تاپیک قبلیمه
هیچی تا صبح بیدار بودم نصفش رو اینجا بودم خودمو یجور از فکر و خیال سرگرم کردم و بقیه اش هم همش استرس داشتم دقیقا چیکار کنم آخرش هم دیدم عمرا بتونم با احترام باهاش برخورد کنم پس پیام دادم من امروز کلاسم لغو شده ، صبح هم با بابام نشستم حرف زدم راجب اون همه کارایی که باهامون کردن و رفتار نامحترمانه عمم و پسرش حتی الان که مثلا خواستگارمه و اون حرفی که عمم گفته بود این می خواد یکی از پسرای ما رو تور کنه و اینا و گفتم که پدرم جوابم رده
بابامم شنید رفت خونه عمم باهاش حرف زد و جواب رد من رو اعلام کرد و باهاش راجب کاراش حرف زد و دهنش رو بشت که بار آخرش باشه چرت و پرت پشت سر ما میگه ( اینکه من و خواهرم دنبال پسراشونیم)
الان هم واقعا آسوده ام که بلاخره خالی شدم
پدرمم گفت دیگه باهاشون رفت و آمدی نداریم با هیچکدوم به غیر عمه کوچیکم