من همیشه کنار مامانم بودم و بخاطر مادرم نشد درس بخونم و تو سن کم واسه بقیه اعضایه خانواده ک خودم از همه کوچیکتر بودم مادری میکردم و خونه داری.حالا بگذریم...
دو سال پیش شب ک خواب بودم داشتم ی خواب وحشتناکی میدیدم ک هیچ خوابی تابحال منو ب اندازه اون نترسونده بود
تو خواب انگار چند تا روح بی جسم دورمو گرفته بودن و سعی میکردن ک وارد جسم من بشن در واقع مدام میدیدم هی ب سرعت میان سمت من ک بتونن وارد جسمم بشن و من چنان عرق سردی کرده بودم و تپش قلبی تو خواب گرفته بودم ک قابل توصیف نیست تا از خواب بیدار شدم چشمامو باز کردم حس کردم قلبم داره میاد تو دهنم انقد ک ضربان قلبم تند تند داشت میزد و خیس عرق شده بودم