سلام بچه ها من شوهرم کارمنده یه بچه دختر داشتیم زندگیمون سختی میگذشت باردار شدم خواستم سقط کنم شوهرم باهام همکاری نمی کرد هی می گفت گناهه دلت میاد یه هفته گریه کردم گفتم بیا بندازیمش اما بی تفاوت بود یه مادرم گفتم گفت نکن من سقط کردم یه بچه رو عذاب وجدانش ولم نکرده رفتم سراغ قرآن خوب دراومد جنسیتش رو گفت منم به خاطر خدا نگهش داشتم الان ۵ ماهمه حالا شوهرم شروع کرده به نالیدن ک نداریم چی کار کنیم منم داد و گذاشتم رو سرش گفتم به من ربطی نداره که داری یا نداری اونموقع ک گفتم نمیشه باید عقلتو به کار مینداختی و حساب ۲ ۲ تا ۴ تا میکردی نه حالا بشین فکرتو کن چه خاکی توسرت کنی .... نمی دونم کارم درست بود یا نه ولی یه لحظه کفرم دراومد از حرفش