ما تو یه ساختمون با مادرشوهرم زندگی میکنیم اخلاق شوهرم تند شده میگه وقتی میری بیرون به مامانم خبره بده مادرشوهرم هروقت میاد پایین یه تیکه میندازه و میره جرات نمیکنم به شوهرم بگم
دیشب خودش نبود قرار بود برم خونه مامانم گفت اول به بابا مامانم خبربده بعد برو منم نرفتم گفتم تنها باشم بهتره تا اینکه بخوام سرنخ بدم دستشون تا با اون وارد زندگیم بشن و بیشتر از این دخالت کنن
دیشب که شوهرم اومد میگفت چه غلطی کردم متاهل شدم ای کاش هیچوقت ازدواج نمیکردم خریت کردم و اینا کلی دادوبیداد
از دیشب قلبم یکسره درد میکنه یه طرف بدنم بی حس شده