سال ها جنگیدم با همه تا راضی کنم خانوادم موافقت کنند
دقیقا تو اوج تلاشم ک داشت ب نتیجه ختم میشد گفت هیچی درست نمیشه میرم هروقت مطمئن شدی بیا
میدونم خسته بود ولی قول داده بود همراهم باشه ولی نموند
این میان من داشتم جون میدادم من داشتم میجنگیدم
بعد کارام درست شد من برم سراغش ؟؟؟؟!!!
عاشقش بودم هستم ولی احمق ک نبودم
منم سوختم از دلتنگی از درد از غم از غصه ولی دیواری کشیدم بینمون از جنس فولاد و پشتش جون دادم ولی نرفتم سمتش