تو غربتم بچه ندارم، همسرمم صبح میره شب دیروقت میاد خونه، همیشه تو خونه تنهام، امروز داشتم با مامانم حرف میزدم وقت ناهار بود بابام نیومده بود به خواهرم گفت سفره رو بنداز ناهار بخوریم، مامانم گفت جات خالی، یه لحظه خیلی دلم تنگ شد، از تنهاییم دلم گرفت🥲
از همون اینجوری شدم
حوصله کارامم ندارم