من چقدر احمق بودم که با وجود شاغل بودنم و یه بچه کوچیک
هر وقت یکیشون مریض میشد تند تند از شب قبل غوسایل غذا رو اماده میکردم که فرداش از کار برگشتم بدوبدو غذابپزم ببرم براشون. حالا اخرش دلشون خواست یه تشکری هم بکنن. یه بار قورمه سبزی پختم گفتم برنج تازه اش خوب میشه خونه خودم نمیزارم بردم چون از بیمارستان تازه مرخص شده بود داتیم خدافظی میکردیم کفت ممنون که خورشت درست کردی. نگفت غذا درست کردی.
حالا خانم خودش شاغل شده مجرده خونه مادرشوهرمه . وسط هفته بریم خونشون دست به سیاه و سفید نمیزنه که من خسته ام خودم باید برم بپزم بیارم ببرم ظرف بشورم. خب منم مثل اون شاغلم فقط یه ساعت زودتر تعطیل میشم. اگر هم نریم مادرشوهرم و پدرشوهرم غر میزنن. اخر هفته هام نمیتونیم بریم چون شوهرم نیست.
چقدر قدر خودشو میدونه