از اول ازدواجم مادر شوهرم به من حسادت میکرد وهمه رو با من بد میکرد حتی شوهرمو، وقتی پدر شوهرم ورشکست شد خونه رو به اسم شوهرم که بچه اول بود کرد( البته قبل ازدواج ما )تا طلبکارا خونه رو. نگیرن ازش وبعد ازدواج ما مادر شوهره قیامت به پا کرد تا سند خونه رو بگیره منم کارمند بودم وبا پس اندازم وکمک پدرم خونه خریدم وحتی اون نزاشت طلا بفروشم خونه بهتری بگیرم خلاصه بعد چند سال که پدرشوهرم کار وبارش خوب شد خونه جدید تو همون ملک ساخت ومادر شوهرم به کمک پسر اخرش خونه رو به زور زدن به نام برادر شوهرم واونم دق کرد وسر یه سال مرد. بعد اون مادر شوهرم رفت دوره تفریح وگشت وگذار ودختر منم چند بار با خودش برد وتعریف یه مردو پیشش میکرد که سن شوهرم بود تقریبا وتبلیغ به نماز نخوندن وبی حجابی دخترم عاشقش شده بود وبا ما بد اخلاقی میکرد ومنم از مادرشوهرم کمک خواستم که تو باهاش صحبت کن که بی خیال اون مرده بشه، دیدم که همه چیز زیر سر اونه وباهاش قطع رابطه کردم وولی دخترم خیلی اسیب روحی دید سه سال طول کشید تا اونو فراموش کنه الانم حاضر نمیشه از بین خواستگاراش یکی رو انتخاب کنه در حالی که دوست داره ازدواج کنه، من وشوهرمم چند ساله با هم رابطه نداریم وچشم دیدن اونو ندارم که چرا نتونستی جلوی مادرتو بگیری حالا به نظرتون باهاش اشتی کنم؟ البته میدونم اون دست به اعمال شیطانی هم میزنه چون مادر بزرگ شوهرم قبل مرگش بهم گفت که اون هر بار مشکل داره میره پیش د ع ا نویس وجواب هم میگیره