عمه ی من زنداییم هم میشه... حالا بنا ب دلایلی من باهاشون قطع رابطه بودم ... بخاطر موش دووندن بینمون... حالا باز رفت امد داریم چون خونمون نزدیک زیاد میریم میایم... ولی چون اطرافیان چشم ندارن ببینن نمیگیم ب کسی.
دیروز عمم زنگ زد گفت بیا اینجا رفتم... بلافاصله خاله فضولم میاد پشت در اومدم خونه زنگ زد کجا بودی من از دروغ بدم میاد ... گفتم بچه هارو بردم بیرون بعد( نگفتم خونه عمم...)
بعد گفت خرید؟؟؟؟
گفتم نه خریدی هم نداشتم همینطوری دلمون گرفته بود...
بعد رفته زنگ زده عمم گفته دلم گرفته بود میخواستم بیام خونتون... عمم میگه میومدی خب ... میپرسه مهمونم داشتی؟؟؟ میگه اره خواهرم اینا بودن.. میکه فلانی هم بوده؟؟؟ اونم دروغ نمیگه میگه اره.
بعد زنگ زد ب من گفت من گفتم تو هم بودی... گفتم خوب کردی دروغ نگفتی فقط موندم خالم چه اصراری داره از همه کار من خبر داشته باشه.