من طبقه پایین مادرشوهرم زندگی میکنم اونا بالا هستن اونا اوایل همش میگفتن عروس باید بیاد بره باید کار کنه خلاصه از این حرفا منم دوران نامزدی و چند ماه اول ازدواج خیییلی خیییلی پیششون بودم طوری که زیاد خانواده خودمو نمیدیدم اما دیدم که اگه من نرم خونشون اونا سراغ نمیگیرن مثلا من ۳ بار زنگ بزنم ۱ بار اونا زنگ میزنن یا مثلا میان پایین از در خونه من رد میشن اصلا ی سر نمیزنن حتی صدام کنن که مرده ام یا زنده . حالا شوهر من میره ماموریت هر چند وقت یکبار و من الان یکماهه هربار شوهرم نیس نمیرم بالا میرم خونه پدرم میمونم میترسم بعدا شر بشه بگن نمیاد بمونه اینم بگم با خواهر شوهرم قهرم و اصلا باهام حرف نمیزنه مجرده . من موندن و شب خوابیدن خونشون اذیتم میکنه . چیکار کنم ؟ تصمیم دارم که فقط گاهی شبا با شوهرم برم شب نشینی و رفتو آمد هامو براشون توضیح ندم .
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
ایی من درکت میکنم منم وقتی میرم خونه مادرشوهرم فقط مادرشوهرم باهام حرف میزنه خواهرشوهرم ک اصلاا فقط در حد سلام و اینها واقعا اونجا حوصله م سر میره ب شوهرم گفتم کسی با من اونجا حرف نمیزنه حوصله م سر میره بعد ما شکر خدا ازشون دوریم دو هفته ی بار میریم اونجا
دقیقا منم مادرشوهرم حوصله داشته باشه باهام گرم صحبت میشه بقیه نه
زیاد نرو خونه شون هفته ی یبار شوهرت گفت چرا بگو حوصله سر میره کسی باهام حرف نمیزنه من کلاا خواهرشوهرهام خیلی میخاستن اون اوایل دخالت کن حتی برای مدل لباس و ارایشگاه نظر میدادن ولی من اجازه ندادم با اینکه کلی بهم حرف زدن و توهین کردن