یادش بخیر با یه پسری آشتا شدم تلفنی بچه لامرد بود از این خر پولا
من برا شیراز هستم قرار گذاشتیم همو ببینیم رفتیم پارک ازادی
خودش ایستاده بود کنار نیمکت پارک ملی هم وسایل آورده بود گذاشته بود روی نیمکت
با خواهرم بودم رفتیم جلو سلام کردیم بس که خجالتی بود سرش رو. بالا نیاورد فقط گفت این وسایل هارو برا شما آوردم یه کم نشستیم اون رفت ما وسایل ها رو باز کردیم کلی خوراکی و عروسک و گل و این چیزا بود با یه جعبه چه توش یه زنجیر خیلی خوشگل بود فکر کردیم بدل هست بعد متوجه شدیم طلا هست از چهرش و خجالتی بودنش خوشم نیومد دیگه جوابشو ندادم رابطه تمام شد