بچه ها من شیش ساله عروسشونم و حالم ازشون بهم میخوره...همیشه دنبال ناراحت کردن من هستن
فردا عقد برادرشوهرمه رفتن کت شلوار خریدن بعد گیر دادن ک شوهر من بپوشه...شوهرمم ذوق کرد پوشید بعد این دوتا خواهر گیر دادن که دوباره داماد شو براش دست زدن پشت سر هم گفتن داماد شو زن دوم بگیر و میخندیدن...بعدش میخاست شلوار بپوشه خواهر کثافط بی حیاش گفت نرو اتاق جلو ما شلوارتو دربیار
منم گفتم کاری نکنید جیغ بکشم و دادو فریاد کنم
به شوخی گفتم اونام گفتن شوخی میکنیم بعدش لال شدن...الان نیم ساعته تپش قلب دارم فک کردن باهم جمع بشن میتونن منو مظلوم گیر بیارن
حتی داداشه هم همش میگفت داماد شو دوباره