مثلایادمه دختر عمم که با شوهرش از دوتا فرهنگ مختلف باهم ازدواج کردن تعریف میکرد مادربزرگ این آقا هر هفته مهمونی برگزار میکرد و طبق رسم اونا یه پیش غذای سوپ و اش مانند هم همیشه تو سفره بود اگه کسی نمیخوردبشدت ناراحت میشدن کار زشتی بوده اصلا. بعد این دختر عمه ما ازین سوپ خورده و خوشش نیومده همونجا شوهرش زیرپوستی و کاسه هارو عوض میکنه سهم خانمش هم میخوره و این شده کار هر هفته شون
میدونین چی میخوام بگم عشق همین چیزای بشدت کوچیکه
اگه شوهر من بود همون لحظه کلی غر میزد که چقدر لوسی همه میخورن خیلیم دوست دارن بخور دیگه خوشمزه س مگه چه مشکلی داره 🤣