جاریم همیشه حسودی میکرد ب زندگیمو صمیمیت بین منو شوهرم خونمون تو ی ساختمونه واحدش روبرو واحد منه هرشب یا اون دعوت من بود یا من دعوت اون خلاصه ی شب همو نمیدیدم نمیشد البته من صمیمی میشدم باهاش ی مدت میدیدم مشکوکخ بدجور از سر فضولی سراغ گوشیش رفتم ک میدونم کارم خییییلی زشت بود ولی با کمال ناباوری چتاشو با دوس پسرش دیدم و هیجااااا اینارو نگفتم بقران
بعد ی مدت شوهرش مث من متوجه رفتارای مشکوکش میشه از خط موبایلش پرینت میگیره و همه چی رو میشه جاریمو میگیره میاره ک تکلفشو روشن کنه اون همه چیو گردن من انداخت🙁 هیچکس روبرومون نکرد همه چیو خانواده شوهرم گردن من انداختن خانواده خودم باخبر شدن اومدن منو بردن ک اگ همچین چیز هس بیایین ثابت کنین ک داداشم فوت شد و همه چی بهک ریخت بعد مراسمات منو برگردوندن سر خونه زندگیم ولی اینم بگم شوهرم ب من مثل چشماش اعتماد داره و پشت منو گرفت جلو خانوادع اش واستاد حتی ی مدت قهر بود