قبل از محرم امسال جاری بزرگترم که شهرستان هستن واسه تفریح یه هفته ای اومدن شهر ما مثلا هم خونه ما سری بزنن و هم جاری دومی (من سومی هستم) و هم مادرشوهر... روز آخری که اینجا بودن صبحش جاریم دعوتشون میکنه با مادرشوهرم برن اونجا... علی رغم همیشه به من نگفت برم. جاری بزرگم زنگ زد به من که ما داریم میریم خونه اونا توام بیا دور هم باشیم. منم گفتم نه خودش باید دعوت کنه من همینجوری جایی نمیرم ... دیگه گفتم پس شب بیاین خونه ما من قرمه سبزی میخوام درست کنم فقط اگه اونا قرمه بود ناهارشون یه اطلاع بده من چیز دیگه درست کنم . خلاصه نزدیک ظهر پیام داد بهم که هنوزم زنگ نزده بهت منم گفتم نه . ناهار چی گذاشته ؟ گفت آبگوشت همون که خیلی دوس داری.... منم با استیکر خنده گفتم نوش جانتون و اونم گفت که فلانی یعنی جاری دومیم حواسش به منه فعلا خدافظ و تموم شد ... دیگه یه ساعت بعدش جاری بزرگه باز زنگ زد که فلانی میگه من لوبیا خیس کردم واسه شب قرمه سبزی بذارم منم گفتم نه میخوایم بیایم خونه شما ولی گوش نمیده داره پیاز داغ درست میکنه میگه به اونام بگو بیان اینجا...