2777
2789

حالتونو‌ با یه شعر‌ یا جمله‌ کوتاه توصیف‌ کنید.

خسته شدیم از تاپیکا تکراری‌ و ناراحت‌ کننده بیاین هم یکم سرگرم شیم‌ و هم از حالمون‌ تو یه‌ شعر کوتاه بگیم 


نوشتم نامه ای با‌ برگ زیتون‌ فراموشم نکن ای یار شیطون‌ :) 


تا جام اجل‌ نکرده ام نوش   هرگز نکنم تورا فراموش‌ 


خودم این دوتارو خیلی دوس دارم چون‌ فردی که اینو بهم گفت واسم خیلی عزیز بود..🙂

من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد 🥺🥺

بلاخره منم مادر شدم لطفا برای سلامتی خودم و نی نی یه صلوات برامون بفرست گلم❤  اَلٰهُم  صَلی علٰی مُحمد وآله مُحمد ❤🤰🏻💙💚💛🧡💜امروز  1403/9/8 رفتم صدای قلب کوچولوشو شنیدم قربونش برم من 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

دیدم که برنداشت کسی نعشم از زمین 

خود نعشِ خود به شانه گرفتم گریستم):

من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه):                                                         برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمده‌ام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی.                                               ‏یاد اون بچه میفتم که تو مدرسه رو کیفش نوشتن `خر` ...با غم و اندوه و بغض اومده خونه.. مامانش گفته عب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز می‌کنیم..گفته کیف رو ول کن من خرم؟؟من که اینقدر با همه مهربونم):    حکایت مواجهه من با آدم‌هاییه که یهو ازشون عجیب‌ترین بی‌مهری‌ها رو میبینم...

در  این درگه که گه گه که که و که که شود ناگه از امروزت مشو قافل که از فردا نیی آگه  این یادم میاد معلم ادبیات نوشت و کسی نتونست بخونه ما هم هرهر به این شعر می خندیدیم خدایش یادش بخیر دوران مدرسه

شعرش از کیه خوشم اومد

نمیدونم عزیزم

تو اکسپلور اینستام دیدم شعرو

ولی دلم واسه شاعرش سوخت

چ رنجی کشیده ک همچین بیتی به ذهنش اومده):

من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه):                                                         برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمده‌ام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی.                                               ‏یاد اون بچه میفتم که تو مدرسه رو کیفش نوشتن `خر` ...با غم و اندوه و بغض اومده خونه.. مامانش گفته عب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز می‌کنیم..گفته کیف رو ول کن من خرم؟؟من که اینقدر با همه مهربونم):    حکایت مواجهه من با آدم‌هاییه که یهو ازشون عجیب‌ترین بی‌مهری‌ها رو میبینم...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792