دلم گرفته از دست شوهرم بحثمون شد اصلا منو حساب نمیکنه دو تا بچه اوردم اسم یکی رو باباش گذاشت ک با کاراش جوونی و اعصاب منو ب باد داد دومی هم خودش بچم ی ماه شناسنامه نداشت تا حرف حرف خودش بشه انقد رو مغزم رژه رفت تا خستم کرد ما رسم داریم قربونی ببریم ک نبرید فقط زبون ریحتن بلده هم ب اسمش قسم میخورن ولی من ازش گاهی متنفر میشم گاهی فک میکنم باهاش اینده ای ندارم اعتماد ب نفسمو برده زیر صفر بخاطر بی توجهیش ب خواسته هام