سیاست با خانواده شوهر

درکت میکنم .. منم همینطوری بودم ..

عزیزم من ۱۲ ساله، عینا همینم. قبلش ذکر میگم و اینکه سکوت میکنم تا آتویی ازم نباشه. تو بحثاشون اصلا شرکت نمیکنم. نظر بخوان کلی میگم. خیلی وقتا ازشون ترسیدم ولی ظاهرماینجوره که در شانم نیستن که باهاشون دمخور شم. واقعا هم سطحی ان و درحدظرف و پرده! منم اهل کار و کتابم. بهم نمیخوریم واقعا. اگه بترسی و خودتو دست کم بگیریتو رفتارت و زبان زدنت بروز میده و اونا انرژی میگیرن وگنده تر میشن برات

منم قبلا همينطور بودم از خيابونشون هم كه رد ميشديم تپش قلب ميگرفتم از بس ازشون بدي ديدم ديگه رفت و آمدم  خيلي كم كردم الان خودم هم آرامش بيشتري دارم 

اره عزیزم من یه مدت زیادی تقریبا از همون اواسط عقد ک رفتاراشون برام روشد باهاشون درگیری داشتم و دوبار قطع رابطه کردم... کلا بخوام بهت بگم رابطه خوبی باهاشون نداشتم

یه مدتی گذشت دیدم خودم دارم ناراحتی اعصاب میگیرم تپش قلب و... که بماند.

دیگه سعی کردم خودمو بزنم کلا ب اون راه و کلا کینه هام رو فراموش کنم و ب خدا واگذار کردم... در عین حال رفت و امدم خیییلی کم بود 

شاید باورت نشه یه خانم خیلی مومنی توی اعتکاف بهم گفت تا چهل روز روزی ۹ بار دعای نادعلی ب نیت خوب شدن رفتار خانواده شوهرت با اعتقاد قلبی بخون

.. منم روزی ۹ بار میخوندم .. اینم بگم این دعا خیییلی کوتاه و در عین حال ارامش عجیبی داره .. شاید باورت نشه بعد چند روز خود خانوادش امدن اشتی و تا الان دیگ بحثی نبوده بینمون .. نمیگم باهاشون خیییییلی صمیمی ام .. نه در حد معمولی ام... ولی الان واقعا ارامش دارم دیگه هم رابطم با شوهرم بهتره هم اعصابم سر اون ادمای بی ارزش و حرفاشون الکی خورد نمیکنم..

سعی کن بدیهاشونو کلا فراموش کنی و اون دعا رو بخون ک واقعا اگه با اعتقاد قلبی خونده بشه معجزه است... ارامش خودتو فدای خواهرشوهر مادرشوهر نکن عزیزم

امیدوارم تجربم برات مفید باشه♥️

دقیقا منم، با بچه کلاس دوم هنوز به رسمیت نمیشناسن. بارها باهاملینکاروکردن، منمیه بار تو جمع که کلی مهمان داشتن شرو کردم حاضرشدن که برم، بعد همسرم گفت کجا؟ مامان گفته شام بمونین! منم گفتم به شما گفتن!

خودش گرفت، بلند شدیم رفتیم جلو همه، حالش گرفته شد مادرشوهرم.

قبلا بحث میکردم با همسرم، ولی الان ملاحظه نمیکنم دیگه،توجمع  قشنگ ضایعشون میکنم. دیگه میترسن حواسشون هست!