از وقتی یکی از آشنایان شاگردش شده دیگه ناهار نمیاد خونه و با شاگردش ناهار میخوره، چندین بار باش حرف زدم سر اینکه اولویت من و بچه هاییم ک منتطر تیم، چون اون شاگرد مجرده تایم بیشتری سر کار میمونن دیر میاد خونه، خب اون زنه و بچه نداره من با سع تا بچه شهر غریب.... هزار کار برامون پیش میاد ک تنها نمیتونم برم بیرون انجام بدم با این بچه ها
یماه قبل جدی باش حرف زدم هفته ای یک شب زودتر بیا خونه برا کارایی ک من و بچه ها داریم
بارها سر شام و ناهار حرفمون شده
زنگ میزنم میپرسم ناهار ساندویچ خوردی یا غذا ک بدونم شام چی براش بذارم
جواب درست نمیده
اینهفته دوبار شام نداشتیم امشب میگه تو دیگه شام درست نکن ازین ب بعد، با تیکه و کنایه چندین بار تکرار کرد اینو
عصبی شدم هرچی از دهنم در اومد گفتم و اومدم اتاق درو کوبیدم
امروز واقعا خسته بودم کلی کارای خونه مونده بود یه هفته مریض بودم، چندساعت با پسر کلاس اولیم سر و کله زدم، بچه رو بردم آرایشگاه، ک چندین بار ب باباش گفتم من اذیت میشم با 3تا بچه برم آرایشگاه مردونه بشینم، از اول مهر بچه رو نبرده قبلش هم خودم بردم ولی الان مدرسه هی تذکر میدن بهش
خلاصه خیلی خسته بودم این جواب زحمتام نبود 😭😭😭😭
درددل#