این که چیزی نیست یه بار شوهرم خونه بود قرار بود داداشش بیاد دنبالش ببره خونشون اسباب کشی کمک کنه شوهر منم یه روز مرخصی داشت نمی خواست بره کمرش درد میکرد می خواست بخوابه به من گفت داداشم اومد بگو خونه نیست
خلاصه داداشش اومد بدونه اینکه چیزی بگه یهو اومد بالا گفت خیلی وقته بیرون بودم یه دستشویی برم رفت دسشویی بعد گفت داداش کجاست منم گفتم خونه نیست اونم گفت باشه تا خواست از در بره بیرون شوهرم یهو بلند سرفه کرد سرفه ش هم تمومی نداشت خلاصه برادر شوهرم خندید گفت داداش آب بخور 🤣🤣🤣