امروز مدرسه بودم بعد تو حیاط بودم زنگ تفریح بود دیدم مامان دوستم اومد (با دوستم صمیمی نیستم خیلی) بعد منم رفتم سلام کردم اینا
بعد ما کلا سه تا دختر خاله ایم و همسنیم یکیشون با من همکلاسه ولی اون یکی دیگه یه مدرسه دیگس و مامان دوستم اون دختر خالمو میشناسه
چند ماه پیش توی تیر عروسی خواهر من بود و من دوستم و مامانش رو دعوت کردیم عروسی ولی خالم چون حدودا بیست روز قبلش خواهر شوهرش فوت کرده بود کل عروسیو نیومد فقط در حد نیم ساعت با دختر بزرگش اومدن خواهرمو دیدن و کادو دادن رفتن
منم امروز اون دختر خالمو به مامان دوستم نشون دادم گفتم این دختر خاله دیگمه گفت من این دخترخالتو تو عروسی ندیدم گفتم آره چون عمش فوت کرده بود نیومدن بهم گفت شما عروسی گرفتین وقتی خواهرشوهر خالت فوت کرده خالت باهاتون قهر نکرده؟
بعد خب کلا ما از اسفند تالار و همه چیو رزرو کرده بودیم که تو تیر خالی بود بعدشم که محرم میشد
خواهرم و شوهرشم معلمن نمیشد تو مهر و اینا بگیریم
همون موقع مامان بابای من رفتن پیش شوهر خالم و گفتن اگه شما ناراحت نمیشین ما عروسی بگیریم
که شوهرخالم گفته بود نه اشکالی نداره ما ناراحت نمیشم
بعد این حرفشو جلوی دختر خالمم گفت
منم در جوابش گفتم که ما از اسفند همه چیزو اوکی کرده بودیم واقعا نمیشد
بنظرتون زشت بوده کارمون؟