سلاااااام
من بعد شروع مدارس حس کردم تخته رو نمی بینم به زور می دیدم بعد می گفتم حساسیته،تو چشات 👀سالمه😂
تا اینکه دیگه جزوه ها رو تار می دیدم و سخت بود از پای تخته بخونم با وجود میز اول، دوستم زمزمه میکرد من مینوشتم بازم به خودم می گفتم نه تو زیادی حساسی😁 یه بار می گفتم نه ماژیک ها خرابه😆
هیچی دیگه رفتم چشم پزشکی گفتم الان میگه چشات ۲۵ صدم مشکل داره. هییی زهی خیال باطل 🤣 دکتره با دستگاه که بررسی کرد گفت ضعیفه باورم نمی شد اومد نمره چشمم رو مشخص کنه همین که عینک رو گذاشت رو چشمم همه ی نوشته که برام واضح نبود به صورت نقطه های مبهم سیاه می دیدم واضح شد یهو ذوق زده با لهجه گفتم( وهههه چی خوب مبینم)دکتره بلند خندید ولی من از بس مبهوت اون همه واضحی کلمات بودم متوجه نشدم بعد مادرم گفت که دکتره بلند خندیده با حرفم😅 هیچی دیگه فهمیدم چشام ۱و ۲۵ صدم و یکی ۱ ضعیفه و منم به جمع عینکیان محترم پیوستم 🤣 دکترم تعجب کرده بود که چرا زود مراجعه نکردم
شما هم خاطرات عینکی شدنتون رو تعریف کنید اکثرا طنزه😁
امروز همش یاد داستان معروف عینک می افتادم و میخندیدم🤣