من با خواهر شوهرم قهرم اصلا هم قصد اشتی ندارم قضیه اش مفصله با شوهر بچه هاش هم حرف نمیزنم .
شوهرم تک پسره ی خواهر داره خونه مادر شوهرم ی شهر دیگس
ما تو شهرشون بودیم خونه مامانم .شوهرم شیفت شب بود .۶ باید به محل کارش میرسید ما دیر کرده بودیم دو ساعت راه بود .۵ بود گ خواستیم راه بیفتیم .پدرشوهرم زنگ زد ک دوچرخه خواهر زادتو از تعمیر گاه بگیر بیار باغ .باباش هم فهمید دیرمون شده .ده دقیقه جلو تعمیر گاه علاف شدیم .بهش گفتم سر باغ نبر بگو بیان ببرن پسرم ۵ سالشه ببینه گریه میکنه گ بریم باغ بچه ها رو هم ببینه هوایی میشه .خلاصه گوش نداد برد بچم اونقد ناراحت شد جوری گ تو پاشین با ما حف نزد با ۱۵۰ میروندیم گ زود برسیم .برا پسرم هم قول دادیم ک بیاریم باغ فردا شد اوردیم.خواهرشوهرم اینا ک خواستن برن پنج دقیقه بود راه افتاده بودن زنگ زدن به مادر شوهرم گ کیف دخترم مونده .مادرشوهرم برگشته میگه الان میفرستم بیارن ...