الان که دارم این تاپیکو مینویسم اشکم بند نمیاد
قلبمم بدجور تیرمیکشه
ممکنه اصلا یهو سکته کنم و بمیرم تاراحت شم از این زندگی و ادماش
بچه ها ما دیشب متوجه شدیم مادرشوهرم سرطات سینه بدخیم داره جوری که باید سینشو کلا تخلیه کنن و شیمی درمانی هم انجام بده
من دیشب به مادرم جریانو گفتم که بهش زنگ بزنه و احوالشو بپرسه.
امروز صبح مادرم زنگ زد و گفت بهش زنگ زدم.
منم تشکر کردم و گفتم مادرشوهرم خیلی گناه داره.
دیشب خونشون بودیم گریه میکرد و میگفت دلم به حال شانسم و خودم میسوزه.
من اینو واسه مادرم تعریف کردم.
اونم بجای اینکه دلش بسوزه ده دقیقه بعد زنگ زد به من