2777
2789

صبح جمعه بود، عزیزترین رفیقم من و الکس رو دعوت کرد که به مراسم فارغ‌التحصیلی‌اش بریم. براش از دیشب گل رز زرد، رنگ مورد علاقه‌اش، رو خریدیم و صبح در هوای خنک صبحگاهی با الکس به سمت دانشگاه رفتیم. الکس بطور کیوتی استرس داشت که بقول خودش اولین بار که دوستای منو ملاقات میکنه he doesn't make fool of himself و فکر نکنن که weirdoعه! براش مهم بود که first impression خوبی داشته باشه، این احساس از اون آدم چیل و باوقار و آروم و با اعتماد بنفس، منو متعجب کرد بهش اطمینان دادم که بهش افتخار میکنم و ۴ ساعت بعد وقتی از هم به سختی جدا شدیم که بره شهر خودشون، واقعا به برخوردش و از تاثیر مثبت و جذابش بر دیگران افتخار کردم. ی جا دوستم دیگه نتونست و بهش چندبار گفت you are soo cute :)

بعد از دقایق قشنگی سرشار از جملات عاشقانه با لبخند بزرگی به سرکار رفتم.

۱۱ شب، در اتاقم داشتم آماده خواب میشدم که همه‌چیز عوض شد! همسر سابقم زنگ زد! دو ساعت بعد با هق هق شدید و دردی عمیق گوشی رو قطع کردم.

یادمه الکس شب قبلش تو بالکن که نشسته بودیم و من درباره ایران صحبت میکردم، و تاثیر مهاجرت بر ایرانی‌ها، بخصوص تآویل سنتی از مردانگی که در مردان ایرانی درونی شده و تکانه‌ای که تعریف مدرن از نقش‌های جنسیتی در زندگی و باورهای اونها ایجاد میکنه. به خودم اومدم و دیدم دارم درمورد خودم حرف میزنم، ازینکه چطور سورپرایز شدم وقتی که تو بیمارستان، موقع سقط، دکتر فقط من رو مخاطب قرار می‌داد و کوچکترین توجهی به همسرم نمیکرد، من بودم که در مقام تصمیم‌گیرنده به رسمیت شناخته میشدم و اینکه این موضوع برام عجیب بود دراون لحظه، ۴ سال پیش، خیلی غم‌انگیزه. الکس در خانواده کاملا برابر بزرگ شده و خیلی براش سخته درک مردان ایرانی و سیستم مردسالار. ولی وقتی درمیان حرفها و دلداریهاش بهم گفت خیلی خوشحال و خوش‌شانسه که از یک رابطه سمی بیرون اومدم و اینجام، بهم ریختم! "رابطه سمی"! شِت! آف‌کورس! من مسموووم بودم من این سم رو در هر لحظه از زندگی استنشاق میکردم و اون نیمه شب، بعد از تموم شدن تماس با همسر سابق، بار دیگر بهم ثابت شد که حتی از دور هم در معرض این سم که قرار میگیرم، تهی میشم! میپیچم و مستاصل و گیجم میکنه بخارهای سم‌آلود فضای بینمون...

ادامه: 

"آخ چه میشد که بال‌هایی داشتم تا از زمین بلند میشدم و در پی خورشید درون فروغی جاودانه جست میزدم"      فاوست-گوته

نمیتونم مطمئن باشم چی گفت

از میون حرفهاش فهمیدم ایرانه

فهمیدم احتمالا براش تشخیص دوقطبی دادن (احتمالا)

فهمیدم به طرز رعب‌انگیزی هنوز عاشق منه و ترکیب تنهایی و خشم و عشق اونو کاملا بیمار کرده.

بعد دو سال و خورده ای جدایی و ۵ سال کشاکش جداشدن و یا نشدن، با وقاحت میگه زنمی، برمیگردی! میام اونجا.

خیلی تلاش کردم باور کنه و ببینه که همه چیز تموم شده this ship had sailed... مامان معلم قرآنش به وکالت از اون بطور غیرقانونی خونه‌ای که بخاطر مهریه حق من بوده و توقیف شده رو فروخته و پولشو برداشته! نمیدونم چه خبر بوده تو این دوسال ولی با همه این اوصاف نه خشم داشتم نه نفرت، تنها دلسوزی بود و کلافگی و صادقانه بگم، وقتی گفت قدر منو ندونسته و از خاطرات گفت خیلی دلم گرفت، دل گرفتن هم دقیق نیست، یکجورایی دلم لرزید، اشکم چکید.. سالها بود منتظر این حرفها در تعلیق و آشفتگی در کنارش و حتی دور از اون زندگی کردم و شنیدنشون وقتی که دیگه دیر شده، منو عمیقا متوجه جنازه رابطه‌ای کرد که دوستش داشتم بسیار...

"آخ چه میشد که بال‌هایی داشتم تا از زمین بلند میشدم و در پی خورشید درون فروغی جاودانه جست میزدم"      فاوست-گوته

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

حتی بهش گفتم که ایران نمونه، بهش گفتم که مجرمه و وکیلم راحت میتونه ممنوع الخروجش کنه، احمقم! احمق!

عملا به دشمن گرا دادم. ولی گریه‌هاش، ضعفش، وابستگی و تصویر زنده شده از گذشته مانع شد که بفکر خودم باشم. تا میتونستم ازون سم استنشاق کردم و دو روز طول کشید که از بستر افسردگی بیرون بیام.

وقتی بهش بطور غیرمستقیم فهموندم، در تلاش بی‌نتیجه برای فهموندن اینکه با من شانسی نداره، که در رابطه‌ام، از جایی که بود افتاد و صدای ناله شنیدم و تلفن قطع شد. به معنای واقعی پنیک کردم، داشتم به خانواده اش زنگ میزدم که خودش زنگ زد، دستش رو بریده بود.

نمیدونم! من در مقابل اون، در مقابل عملم برای به اجرا گذاشتن مهریه، ضعیفم.

هیچوقت نتونستم کاملا برای خودم موجه کنم. با اینکه طریقت دروغ و فریب رو پیش گرفت از بعد رفع ممنوع‌لخروجیش، همین پارسال، باز هم نمیتونم به رنجش بی‌تفاوت باشم، به اینکه من براش تموم نشدم...


"آخ چه میشد که بال‌هایی داشتم تا از زمین بلند میشدم و در پی خورشید درون فروغی جاودانه جست میزدم"      فاوست-گوته

من این مجرای سم رو هنوز نبستم و هنوز درمقابلش آسیب‌پذیرم. حتی الان که از لحاظ اخلاقی اون نازل‌تر از من ظاهر شد و من بالاخره خوشحالم، بالخره چند ماهه که بعد این همه تاریکی، کمی روشنایی در زندگیم جاری شده...

چرا نمیتونم بی‌تفاوت باشم؟ چرا قبول کردم که بیاد و حرف بزنه؟! چرا خودم رو بدهکار میدونم؟ 

"آخ چه میشد که بال‌هایی داشتم تا از زمین بلند میشدم و در پی خورشید درون فروغی جاودانه جست میزدم"      فاوست-گوته

رسما از هم جدا شدین ؟ یعنی قانونا زن و شوهر نیستین؟ 

چون تکلیف مهریت مشخص نیست 

شما چه درسی خوندی ؟ همه چیزو خیلی بهش عمق میدی در حالی که گاها اینقدر عمیق نیستن 

به نظر برداشتهای افراط گونه داری ، در مورد الکس مثل ادمهای شیدا هستی در مورد همسری که‌میگی رابطه ات سمی بوده‌ نمیدونی با‌خودت چندچندی 

مراقب روابطت باش

❌❌ لطفا لایک نکنید ❌❌
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز