دقیقا ۱۱ مرداد بود و همسرم شیفت شب بود و من خونه مامانم بودم اون موقع ۳۴ هفته و ۴ روزم بود موقع غروب با مامانم رفتیم پیاده روی که من هی یه دردی میگرفت و ول میکرد ولی فکر میکردم ماه درده و توجهی نمیکردم چون منظم نبود و منم موقع زایمانم نبود بعد هی این دردا بیشتر شد و به کمرم فشار میآورد و من مثل چی عرق میریختم جالبه میگفتم چون دارم پیاده روی میکنم و فشار رومه درد دارم خلاصه اومدیم خونه مامانم و وقتی نشستم دیگه از درد و فشار خبری نبود منم خیالم کاملا راحت شد سفره انداختیم و با مامان و بابای عزیزتر از جانم مشغول خوردن آب دوغ خیار شدیم و گفتیم خندیدیم که چشمتون روز بد نبینه ی آن ی تشت آب بزرگ از من خالی شد 🥺🥺