من عادت داشتم خاطراتم را مینوشتم
بعد. مامانم اینا دفتر خاطراتم را پیدا کردن و فهمیدن با کسی تو رابطه ام اون موقع ۱۸ سالم بود
مجبورم کردن که کات کنم باهاش ، یه سیم کارت جدیدم خریدن واسم و گفتن شماره اینو لطفا نده بهش و...
منم واسه اینکه اون بی خیالم بشه گفتم دارم ازدواج میکنم توان برو دنبال زندگیت و ....
خودمم روزای سختی کشیدم ، خیلی گریه میکردم ولی خب از خانوادم خیلی حساب میبردم