بعد ۳ماه جدایی،در اوج نا امیدی و نگرانی از اینده...مامانم پشیمون شد و به پدرم بله دوباره گفت🥺بالاخره پاییزه و فصل عاشقی دیگه😂واقعا پدر و مادر کنار هم بودنشون نعمته...و باید تلاش کنم کنار هم بمونن...شاید برگشت شون اشتباه باشه ولی هم دیگه رو دوست دارن و الان قدر همو بیشتر میدونن...حالم خوبه و صد هزار مرتبه شکر.......امام حسین جوابم رو داد بالاخره💚💚💚
چیزی نمیگم چون دلم خیلی از این دنیا پره...میخوام ازت هر چی بگم بغضم گلومو میبره...آدم یوقتا از خودش بی حرف باید بگذره...این روزهای آخرو ساکت بمونم بهتره...
زنی را می شناسم من*که در یک گوشه ی خانه،میان شستن و پختن؛درون آشپزخانه*که می گوید پشیمان است*چرا دل را به او بسته؛کجا او لایق آنست؟*و با خودزیر لب گوید:گریزانم از این خانه*ولی از خود چنین پرسد:چه کس موهای طفلم راپس از من می زند شانه؟!* زنی را می شناسم من که نای رفتنش رفته*قدم هایش همه خسته*دلش در زیر پاهایش*زند فریاد:دگر بسه!"جهنم من شوهرم و خانواده شن! من جهنمو توی این دنیا تجربه کردم"بی صبرانه منتظر اون روزی هستم که تک تک بابت دونه به دونه بدی هاشون تقاص بدن... میگن دعای نی نی سایتیا گیراست ومن اینو به چشم دیدم؛دعاکنید هرچه زودتر شاغل بشم وخونه دار بشم و بتونه دخترمو بیارم کنارخودم و بادخترم یه زندگی آروم رو تجربه کنیم؛من سنی ندارم این همه درد واسه من وبچه م زیادیه!خدایا دخترم وآینده مونو به دستای پرقدرت تو می سپارم؛زندگی وآینده ای پر از آرامش و خوشبختی برامون رقم بزن....دلم برای خود سابقم خیلی تنگ شده....چه زود دیر شد....