من قبلا عضوسایت بودم ولی تعلیق شدم الان تازه عضو شدم ب مشکلی دارم من دوتا دختر دازم یکی 4 ساله یکی 10 روزه کار شوهرم قبلا خوب بود الان کارفرماشون فرستادش ی شهر دیک ک ن اب ن ابادی هر چند روز ی بار میاد مامانم اینا هم ت شهر خودمن ولی مامانم اصلا حال وحوصله نداره بیشتر درگیر دوستاشه خواهرمم داره برای کنکور میخونه میفهمم میرم معذبن خودم تنهام با بچه خام خیلی سختمه دختر 4 سالم همیشه تنهاس از بس کارتون میبینه همش میگ چشم دردم وقت نمیکنم براش وقت برزارم این کوچیکه همه وقت و انرژیمو میگیره از خودم متنفز شدم از خودم بدم اومده احساس پوچی دارم ب هیچیم نمیرسم این تنهاییم افسرده ترم کرده الان با دو تا بچه ن نون دارم ن هیچی باید بلند شدم با دو تا بچه برم برا خونه خرید نمیدونم چیکار کنم کسی ت شرایط من بوده چیکار کردین شما شوهرمم اصلا قدردون نیست میگ مگ ت فقط بچه بزرگ میکنی مادری دیگ کلا بعد چند روز چند ساعت کلا خونس اینم بگم دختر بررگم اگ ی دقه چشم بردارم از دختر کوچیکم میره سمتش اذیتش میکنه حتی دستشویم با استرس میرم نخواب دارم ن خوراک
منم ۱۷سالم بود تازه عروسی کرده بودم اومدم شهر غریب اون موقع وضع مالی خوبی نداشتم فامیل ها رو نمیدادن خونشون برم ۱۸سالم شد دخترم ب دنیا اومد انقدر درد بی کسی کشیدم خیلی سختی شوهری که فقط ب فکر خودش خوشی هاش بود همیشه سر خانواده اش کتکم میزد دست تنها و الانم ۹سالش و ی دختر ۳ساله دیگه هم دارم هنوز نتونستم ب زندگیم عادت کنم خیییلی عصبی شدم طوری که از شدت عصبانتیت وقتایی دخترم غذاش نخوره کتکش میزنم خاک تو سرم ناراحتی هام سر دخترم خالی میکنم . حیف اون سال که گذشت من قدرش ندونستم شوهرم ۱۱سال از زندگی منو نابود کرده ولی همیشه طلب کاره میگه من خوشبختت کردم تنها خوبیش اینه که خرجی میده .
من شهر دیگه هستم خانواده ها شهر دیگه شوهرم از ۷ صبح تا ۱۱ شب نیست وقتی میاد توان کمک بهم رو نداره بچه داری خیلی سخت بود از روز اول تنها و بی تجربه اما میگذره فقط مدیریت کن شرایط رو