شوهرم کلا از بابام دل خوشی نداره. امروز بهم گفت از این به بعد شهریه ی مهد پسرمون رو تو بده. گفتم چرا؟
میخوای یه در میون بدم؟
گفت نه دیگه. دلت میخواد بری سر کار، برو ولی شهریه پسرتم خودت بده.گفتم الان خواهرت کار میکنه پس انداز میکنه برای خودش، منکه همون پس اندازم نمیکنم و میارم تو زندگی. گفت خواهرم هرکار میکنه به خودش مربوطع...
من بهم ریختم گفتم کسی چیزی گفته که زیر بار نمیری؟
فهمید که به مادرش زدم. چون مادرش چندبار قبلا تو این زمینه ها نظر داده بود و شوهرم گوش کرده بود.
گفت نخیرم. خدا لعنت کنه پدر و مادرتو که اینجوری بارت اوردن.بدبینی... خدا لعنت کنه پدرتو و یه فحش خیلی بد. بعد رفت تو اتاق و بیست دقیقه دائم خودش رو میزد و فحشهای رکیک بخ بابام میدادگ خیلی سخت بود برام. خیلی
چه ربطی به بابام داره اخه...
اولش منم مقابله به مثل کردم و گفتم لعنت به پدر و مادر خودت، اونم عصبی شد و فحشای بدتری به بابام داد. خب منم بابامو دوست دارم.نباید اونجوری بگه. نباید ارزوی مرگ یه پدرو جلوی دخترش بکنه...
دلم شکست. خیلی زیاد
اما فقط بخاطر پسرم وبچه ی تو شکمم ادامه ندادم و رفتم کنار و یه لیوان اب سردم بهش دادم که ناز کرد و نخورد.
شب یخورده باهاش حرف زدم اما طلبکاره که چرا اسم مادر وخواهرمو بردی. اونا خط قرمزای منن و یکی بگی ده تا میشنوی...هیچ عذرخواهی ای بابت فحشایی که داده بود نکرد. انگار نه انگار
بعدم گفت فردا فرم انصراف از کار بده و دیگه نرو سر کار.بابات پرت میکنه که کار کنی،فشارش روی من و بچه ها میاد
شما باشید چی کار میکنین؟