مادرشوعرم و فامیلشون دیروز رفتن مسافرت به ماهم گفتن که من بچه هام مریض بودن و گفتم نمیایم و شوهرمم کمک دوستش کار داشت امشب اومدن ما رفتیم ی سر خونه خواعرشوهرم کار داشت شوهرم تا شوهر خواهرشوهرم منو دیده میگه خوب نذاشتی پسرشون بیاد و نمیذاری و زورش میکنی منم گفتم آره دیدین چه قشنگ نذاشتم گفت خودت پسر داری گفتم آره خداراشکر همه دارن هم پسر هم دختر منظورم ب خودش بود ولی خیلی ناراحتم من بچه هام مریض بودن دیدن براشونم توضیح دادم و حتی گفتم بهتون خوش بگذره خیلی دلم میخواد کاری کنم حرصم خالی بشه نمیدونم چیکار کنم