یا اینکه میگفت یواشکی از شوهرت پول میبری
بعد با حالت تمسخر میگفت شوهرت پولش کجا بود که بخوای ازش ببری
اخرین بار هم دوباره دخترش بچمو زد منم دخترشو زدم
برگشته میگه به چه حقی بخاطر این بچه گدا دست رو بچم بلند کردی
وقتی اینو شنیدم اصلا اشکام بند نیومد
منم چیزی نگفتم فقط گفتم واگذارت کردم بخدا
از اون روز هر روز مامانم میگه فلان وسیله خواهرت خراب شد
شوهرش تصادف کرد
و کلی اتفاقای دیگه
من میخوام ببخشمش ولی وقتی این حرفا یادم میاد واقعا نمیتونم جلو گریمو بگیرم